اینجاهمه چی درهمه

حرف

 

     

 

+ نوشته شده در جمعه 29 شهريور 1392 ساعت 12:47 توسط ALI 4 نظر


اخه چرا ؟؟؟

 

 

 

+ نوشته شده در جمعه 29 شهريور 1392 ساعت 12:32 توسط ALI 2 نظر


کی میتونه به این زیبایی پارک کنه

 

+ نوشته شده در جمعه 29 شهريور 1392 ساعت 1:14 توسط ALI یک نظر


دختران 2013

+ نوشته شده در جمعه 29 شهريور 1392 ساعت 1:13 توسط ALI 3 نظر


خدایا شفاش یده

 

 

 

+ نوشته شده در جمعه 29 شهريور 1392 ساعت 1:12 توسط ALI یک نظر


بوی ماه مهر

 

  

 

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 27 شهريور 1392 ساعت 17:43 توسط ALI 4 نظر


ولادت امام رضا علیه السلام

 

 

در باغ ولادت گل خوشبوست رضا

سرو چمن گلشن مینوست رضا

نومید مشو ز درگه احسانش

زیرا به جهان ضامن آهوست رضا

میلاد هشتمین نور ولایت را

ولادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت

آقا امام رضا علیه السلام مبارک باد.

 

+ نوشته شده در سه شنبه 26 شهريور 1392 ساعت 1:40 توسط ALI 3 نظر


برداشت آزاد

 

 

 

               نظرتون رو در مورد این عکس بگید دوستای گلم

+ نوشته شده در سه شنبه 26 شهريور 1392 ساعت 1:22 توسط ALI 6 نظر


زنان سرزمین من

 

 

 

 یه پسر انگلیسی به پسر ایرانی میگه :

 چرا خانوماتون با مردا دست نمیدن ؟

 یعنی اینقدر مرداتون شهوت پرستن

 پسر ایرانی میگه :

 چرا هر مردی نمیتونه دست ملکه شما رو لمس کنه ؟

 پسر انگلیسی عصبانی میشه و میگه :

 ملکه فرد عادی نیست

 و فقط با افراد خاص دست میده !

 پسر ایرانی میگه :

 خانوم های سرزمین من هم ملکه اند

 

+ نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392 ساعت 1:8 توسط ALI 5 نظر


به نظر شما

 

 

 به نظر شما

 عشقها و دوستی هایی که بعد از چند سال

 به جدایی ختم میشه

 بیشتر پسر ضربه میخوره یا دختر ؟؟؟

 چرا ؟؟؟

 

 

 

+ نوشته شده در یک شنبه 24 شهريور 1392 ساعت 23:33 توسط ALI 5 نظر


 

 

تا حـالا

دقت کردین همیشه بلافاصله بعد از کلیک کردن روی آیکن shut down

یادت میاد که چه کاری با کامپیوتر داشتی

 

دقت کردین وقتی دارین موقع فوتبال نگاه کردن تخمه میخورید اگه

یه دونه از اون تخمه ها بیفته رو زمین تا کل خونه رو نگردی و

پیداش نکنی بیخیالش نمیشی

 

دقت کردین یه چیزی رو پوست میگیرین میخواین بخورینش بعد بجای

اینکه پوستشو بندازین سطل آشغال خودشو میندازین تو سطل

لامصب از شکست عشقی هم بدتره

 

دقت کردین دقیقا زمانی که فکر میکنی زندگی دیگه از این بدتر

نمیشه یه اتفاقی میوفته که میبینی نه بابا از این بدترم میشه

 

دقت کردین فقط کافیه در ماشینت باز باشه ، عالم و آدم میان

بغل دستت که بگن در ماشینت بازه . . .

حالا اگه بی بنزین تو خیابون بمونی ، هیشکی آدم حسابت نمیکنه

 

دقت کردین یه تخمه تلخ و مونده که بخوری پنجاه تا تخمه سالم

هم پیش بندش بخوری عمرا اگه مزش بره

 

دقت کردین لذتی که تو کوفت گفتن مامان هست در قربونت برم

هیچکس نیست

 

دقت کردین وقتی ترافیکه و پشت فرمونی که توشل قفل و بی حرکته

لاین بقل مپل اسب دارن میرن ؛

لاینو که عوض میکنی اینجا قفل میشه لاین قبلی شروع به حرکت میکنه

 

دقت کردین وقتی دو تا کلید شبیه هم داری هیچوقت اولین کلید

کلید درست نیست

 

دقت کردین توی کلاسا ادم مثل خرس خوابش میاد ولی وقتی کلاس تموم

میشه این حس کاملا بطرف میشه

 

تا حالا دقت کردین بعضی وقتا یه صحنه ای رو میبینید احساس میکنید

که قبلا یه جایی اونو دیدید و حالا داره تکرار میشه . . .

 

دقت کردین همیشه سطح مسابقات از نظر کسی که قهرمان شده بسیار

بالا بوده

 

 

+ نوشته شده در شنبه 23 شهريور 1392 ساعت 14:0 توسط ALI 4 نظر


بازی های کودکی

 

  تازه می فهمم

  بازی های کودکی حکمت داشت

  تمرین

  روزهای نفس گیر

  زندگی بود

 

+ نوشته شده در شنبه 23 شهريور 1392 ساعت 1:46 توسط ALI 7 نظر


قضاوت کنید

 

 یادمان باشد

 هر پس مانده ای که زمین می اندازیم

 قامت یک نفر را خم میکند

 پس خودتون قضاوت کنید . . .

 

+ نوشته شده در شنبه 23 شهريور 1392 ساعت 1:40 توسط ALI یک نظر


پاییز

 

 ایــــ پـایــیــز

 چگونه از رفتگر محلـه ما

 عذر خواهـی میکنی

 با این همـه ریخت و پاش

 

 

 

+ نوشته شده در شنبه 23 شهريور 1392 ساعت 1:4 توسط ALI 7 نظر


نامه آبراهام لینکن به آموزگار پسرش

 

او باید بداند که همه مردم عادل و صادق نیستند

به پسرم بیاموزید :

که به ازای هرآدم شیاد ، انسانهای درست و صدیق هم وجود دارند

به او بیاموزید :

که در ازای هر دشمن ، دوستی هست

می دانم که وقت می گیرد

اما به او بیاموزید :

اگر با کار و زحمت یک دلار کسب کند 

بهتر از این است که پنج دلار از روی زمین پیدا کند

به او بیاموزید :

که از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد

او را از غبطه خوردن بر حذر دارید

و به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید

اگر می توانید به او نقش مهم کتاب در زندگی را آموزش دهید

به او بگویید که تعمق کند :

به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان

به گلهای درون باغچه

به زنبورها که در هوا پرواز می کنند ، دقیق شود

به پسرم بیاموزید :

که درمدرسه بهتر است مردود شود ، اما با تقلب به قبولی نرسد

به پسرم یاد دهید:

با ملایم ها ، ملایم و با گردن کشان ، گردن کش باشد

به او بگویید :

به باورهایش ایمان داشته باشد ، حتی اگر همه خلاف او حرف بزنند

به پسرم یاد بدهید :

که همه حرفها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست میرسد انتخاب کنید

ارزش های زندگی را به پسرم اموزش دهید

اگر میتوانید به پسرم یاد دهید که در اوج اندوه تبسم کند

به او بیاموزید :

که در اشک ریختن خجالتی وجود ندارد

به او بیاموزید :

که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند

اما قیمت گذاری برای دل بی معناست

به او بگویید :

تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند 

پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد

در کار تدریس به پسرم ملایمت بخرش دهید

اما از او یک ناز پروده نسازید: بگذارید که شجاع باشد

 

 

 

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 20 شهريور 1392 ساعت 1:21 توسط ALI 8 نظر


شهر شاد مشهد

 

      

+ نوشته شده در دو شنبه 18 شهريور 1392 ساعت 23:21 توسط ALI 6 نظر


احساس زندگی

 

 

 

مرد مسنی به همراه پسر25 ساله اش در قطار نشسته بودند. در حالی که مسافران در صندلی های

خود نشسته بودند .، قطار شروع به حرکت کرد . به محض شروع حرکت قطارپسر25 ساله  که

در کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد . دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که

هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد ، فریاد زد : پدر نگاه کن درخت ها حرکت می کنند.

مرد مسن با لبخندی ، هیجان پسرش را تحسین کرد . کنار مرد جوان ، زوج جوانی نشسته بودند که

حرف های پدر و پسر را می شنیدند و از پسر جوان که مانند یک کودک 5 ساله رفتار میکرد،

متعجب شده بودند. ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد . پدر نگاه کن ، رودخانه ، حیوانات و

ابرها با قطار حرکت می کنند. زوج جوان ، پسر را با دلسوزی نگاه میکردند، باران شروع شد.

چند قطره باران روی دست پسر جوان چکید و با لذت آن را لمس کرد و دوباره فریاد زد :

پدر نگاه کن ، باران می بارد. آب روی دست من چکید. زوج جوان دیگر طاقت نیاوردند و از

مرد مسن پرسیدند:

چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید ؟

مرد مسن گفت : ما همین الان از بیمارستان برمی گردیم

امروز پسرم برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند . . .

 

+ نوشته شده در دو شنبه 18 شهريور 1392 ساعت 1:23 توسط ALI 5 نظر


اشتباه

 

 

 

+ نوشته شده در شنبه 16 شهريور 1392 ساعت 17:9 توسط ALI 2 نظر


تاسف

 

             

 

     شاید روزهای  تاسف آور برای بچه های

                 ایران زمین

                . . . . . . .

                   افسوس

             اما من میخواهم یک

           ـــــــ واقعا ـــــــ

                ایرانی باشم

 

+ نوشته شده در شنبه 16 شهريور 1392 ساعت 16:59 توسط ALI 10 نظر


یادش بخیر

 

 

              عکس 4 سالگیمه

             چقدر دلم لک زده

              واسه اون روزا

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392 ساعت 1:0 توسط ALI 3 نظر


برداشت آزاد

 

دوستان گلم در مورد این مطلب میخواستم

نظرتون رو بگید که از این عکس چه برداشتی

دارد .

و این نظرات 4 شب دیگه تائید میشه بخاطر

اینکه کسی از رو نظرات دیگران استفاده نکنه

منتظر نظراتتون هستم و هر برداشتی کردید

بنویسید.

نظر فراموش نشه

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 12 شهريور 1392 ساعت 23:57 توسط ALI 2 نظر


خودتون قضاوت کنید

 

    

+ نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392 ساعت 1:37 توسط ALI 4 نظر


نمیدانم

 

 

نمی دانم کدام درد بزرگ است . . .

دردی که بی پرده تحمل می کنی . . .

یا دردی که . . .

به خاطر ناراحت نکردن کسی که دوستش داری

توی دلت میریزی و تاب می آوری . . .

+ نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392 ساعت 22:31 توسط ALI 4 نظر


حقیقت

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392 ساعت 22:31 توسط ALI 2 نظر


اسم دختران در دهه های مختلف

 

 دهه 50 به قبل :

 زینب ، اکرم ، ملوک ، کوکب ، سکینه ، زکیه

 

 دهه 60 :

 زهرا ، فاطمه ، حدیث ، فریبا ، لیلا ، سمیه

 

 دهه 70 :

 هانیه ، فهیمه ، آرزو ، مریم ، سارا ، نیلوفر

 

 دهه 80 :

 یاسی ، پارمیدا ، ژینوس ، پانی ، شادنوس ، آیسودا

 

 خدا به داد دهه 90 ها برسه

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392 ساعت 20:42 توسط ALI 7 نظر


خنده بازار

 

  پسر : دوست دارم

  دختر : هه هه هه

  پسر : میمیرم برات

  دختر : هه هه هه

  پسر: امروز تصمیم گرفتم بیام خواستگاریت

  دختر: جدی ، کی

  پسر : هه هه هه

 

+ نوشته شده در یک شنبه 10 شهريور 1392 ساعت 20:43 توسط ALI 5 نظر


دست یاری

 

 

                        دست هایی که یاری می رسانند

                        مقدس تر از دست هایی هستند

                        که دانه های تسبیح را می گردانند

                                        . . .

 

+ نوشته شده در یک شنبه 10 شهريور 1392 ساعت 20:33 توسط ALI 4 نظر


زندگی

 

 

 زندگی واسه ما آدما

 مثل یه دفتر میمونه . . .

 برگ اولش رو خوش خط می نویسی

 و دوست داری به آخرش برسی

 وسطاش خسته میشی بد خط می نویسی

 و همش برگه ها رو حروم میکنی

 اما آخرش که میرسه

 جا کم میاری حسرت میخوری

 که چرا برگه هاشو حروم کردی ؟

 

+ نوشته شده در یک شنبه 10 شهريور 1392 ساعت 20:10 توسط ALI 5 نظر


کتاب سال اول دبستان

 

وقتی این کتابو میبینی به یاد چی میوفتی

و چه خاطره ای واست زنده میشه

 

نظر فراموش نشه لطفا

+ نوشته شده در شنبه 9 شهريور 1392 ساعت 21:45 توسط ALI 6 نظر


خودم

 

 

 

 این روزها

 بیشتر از هر زمانی

 دوست دارم خودم باشم !!!

 دیگر نه حرص بدست آوردن را دارم

 و نه هراس از دست دادن را . . .

 هرکس مرا میخواهد

 بخاطر خودم بخواهد

 دلم هوای خودم را کرده است

 

+ نوشته شده در شنبه 8 شهريور 1392 ساعت 23:59 توسط ALI یک نظر


یک داستان کوتاه

 

مرد جوانی ، از دانشگاه فارغ التحصیل شد.ماه ها بود که ماشین

اسپرت زیبایی ، پشت شیشه یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده

بود و از ته دل آرزو میکرد که روزی صاحب آن ماشین شود.مرد جوان

از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی ، آن ماشین را

برایش بخرد.او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بالاخره

روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش

فرا خواند به او گفت . . .

من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را

بیش از هرکس دیگری در دنیا دوست دارم، سپس یک جعبه به دست او داد

پسر کنجکاو ولی ناامید ، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا

که روی آن نام او طلاکوب شده بود ، یافت . با عصبانیت فریادی بر

سر پدر کشید و گفت : با تمام مال و دارایی که داری ، یک انجیل

به من میدهی ؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد .

 

سال ها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد .

خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده . یک روز به این فکر

افتاد که پدرش ، حتما خیلی پیر شده و باید سری به او بزند ، از

روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینکه اقدامی

بکند ، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از

این بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است . بنابراین

لازم بود فورا خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید .

هنگامی که به خانه پدر رسید ، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد.

اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا،

همان انجیل قدیمی را بازیافت .

در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و

کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد.

در کنار آن ، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر

او را داشت ، وجود داشت .

روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته بود :

 

تمام مبلغ پرداخت شده است . . .

 

+ نوشته شده در جمعه 8 شهريور 1392 ساعت 23:10 توسط ALI 5 نظر


خدایا

 

 

 خدایا . . .

 دلگیر نشو از من

 ولی به خودت قسم

 ته نامردیه دنیات

 

+ نوشته شده در جمعه 8 شهريور 1392 ساعت 1:25 توسط ALI 4 نظر


.....

 

 

+ نوشته شده در جمعه 8 شهريور 1392 ساعت 1:21 توسط ALI 7 نظر


چه تیپی

 

 

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392 ساعت 23:17 توسط ALI 7 نظر


به کجا چنین شتابان

 

 

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392 ساعت 23:15 توسط ALI 3 نظر


عجایب زبان مشهدی

 

 

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392 ساعت 23:11 توسط ALI 3 نظر


گروه خونیت

 

 

منکه +o هستم

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392 ساعت 23:9 توسط ALI 4 نظر


ورزش های مورد علاقه ام

 

 

+ نوشته شده در سه شنبه 5 شهريور 1392 ساعت 1:31 توسط ALI 3 نظر


مادر

 

+ نوشته شده در سه شنبه 5 شهريور 1392 ساعت 1:10 توسط ALI 4 نظر


گناه

 

اگر از من بپرسند در مورد گناه کردن

میگویم که گناه در خلوت را

به تظاهر تقوا ترجیح میدهم

 

+ نوشته شده در دو شنبه 4 شهريور 1392 ساعت 22:55 توسط ALI 3 نظر